اگر چه از تو دل خسته و غمين دارم
بدين خوشم که بتي چون تو نازنين دارم
براي آن که کشم پيش چشم بيمارت
متاع عافيت اينک در آستين دارم
به بند زلف تو زنجير جان خود سازم
دل ستم زده را چند گه براين دارم
به وصل تو چه بيارم نمود گستاخي
که شحنه اي چو فراق تو در کمين دارم
به ناز بيني و بدخو شدي و هم بد نيست
که دلبري چو تو بدخوي و نازنين دارم
مرا اگر چه که بر دست غم فروخته اي
هنوز داغ غلاميت بر جبين دارم
اگر چه خسرو روي زمين شدم به سخن
هم از وفا سوي تو روي بر زمين دارم