کجات جويم و گر جويمت، کجا يابم؟
غمم که داند و هم درد خود که را يابم؟
حديث من همه جا و مرا شنيدن کشت
کجا روم که خلاصي از اين بلا يابم؟
نه مستجاب دعايي ست بت پرستان را
که پاي بوس بتي چون تو از دعا يابم
در آن زمان که ز هجرت به مردن آيد کار
ترا که مايه عمر مني، کجا يابم؟
يکي بيا و بر اين سينه پاي نه نفسي
مگر که درد دل خويش را دوا يابم
به خاک پات که ماخاک گشته برنکنيم
شبيت از اين سر مدبر به زير پا يابم
ز باد چند زيد آدمي بيچاره
که من زيم ز نسيم تو، گر صبا يار
خوشم به خون خود، ار تو گهي به تربت من
زيارت آيي و اين پايه خونبها يابم
چه کم شود ز تو، اي پادشاه کشور حسن؟
که يک نظر ز تو بر خسرو گدا يابم