نهفته خورد مي آن شوخ و منکر است به رويم
کجاست دولت آنم که تا دهانش ببويم؟
خراب اين هوسم که بود به خواب صبوحي
من آن دهان مي آلود ز آب ديده بشويم
شبيش ديدم در خواب، سالهاست که هر شب
ز شام تا سحر آن خواب پيش خويش بگويم
مگر ز وادي جانان صبا برد خبر من
که کاروان سلامت گذر نکرد به سويم
به هر زميني هر کس گلي شوند و گيايي
منم که مهرگيايي شوم به کوي تو رويم
به ناتوانيم از وي چه آن حال که بپرسيش؟
همين بس است که من سر بر آستانه اويم
کنون که توبه شکستم، کدوي مي به سرم نه
چنان که کاسه سر بشکند ز بار سبويم
تو بر گلوي من ار تيغ آبدار براني
بسي ز شربت آب حيات به به گلويم
مگو که خار جفايم ببين و مگذر ازين سوي
نه خسروم من، اگر سوي تو به ديده نپويم