اگر نه روي تو ببينم، به ماهتاب نبينم
وگر چه ماه بتابد، به ماه تاب نبينم
در آن زمان که نبينم ترا به چشم چو ابرم
چنان ببارد باران که آفتاب نبينم
به خانه سايه همي گيردم ز فکرت زلفت
که آفتاب در اين خانه خراب نبينم
وصال خواهم و اين در به روي من که گشايد
ز خنده شکرينت چو فتح باب نبينم؟
به وصل چند توان گفتنم «هنوز توقف »
کنم توقف، اگر عمر را شتاب نبينم
طمع بود ز دهان تو شربتيم، وليکن
سؤال از که کنم، چون ره جواب نبينم؟
چو دل سخن نشنود و تو عاقبت بربودي
روان بکش که نگه داشتن صواب نبينم
جز آب مي نرود از دو چشم خسرو و ترسم
که چند روز دگر خون رود که آب نبينم