گر خود سخن ز زهره و از ماه بشنوم
نبود چنان کز آن بت دلخواه بشنوم
بيخوابيم بکشت، وه از من که هر شبي
بنشينم و فسانه آن ماه بشنوم
تيغم زن، اي رقيب، که قربان شوم ترا
آن دم که من روارو آن ماه بشنوم
آواز ارغنون ندهد ذوقم آن چنان
کاواز پاي اسب تو ناگاه بشنوم
دل پاره هاي خون فگند همچو برگ گل
چون بوي تو ز باد سحرگاه بشنوم
خود را کنم سپند و نخواهم ترا گزند
از عاشقان چو بر در تو آه بشنوم
مدح و ثنا خسرو خوبان که گفته اي
خسرو بخوانش تا من گمراه بشنوم