هر شب به دل تصور نازش فرو برم
با خون دل فسانه رازش فرو برم
نازش که نيست بر لب شيرين، بر آن شوم
کاندر ميان آن گه نازش فرو برم
چون تير بر کمان نهد او، خواهم از هوس
پيکانهاي ديده نوازش فرو برم
شبها ز ذوق خاک درش در دهان کنم
در آب ديدگان نيازش فرو برم
ديوانه شد دل من و زنجير واجب است
خواهد از او که زلف درازش فرو برم
باشد که يک دمي لب خود بر لبم نهد
تا من زبان عربده سازش فرو برم
خسرو، اگر چه عشق مجاز است زان او
تحقيق خويش من به مجازش فرو برم