تلخاب حسرت است هر آبي که من خورم
خونابه دل است شرابي که من خورم
از خوردن جگر جگر من کباب شد
نبود سزاي خورد کبابي که من خورم
هرگز نخوردم آب خوش خويش در جگر
تيغ است بي تو قطره آبي که من خورم
از خون خورم به ياد لبت قطره اي که نيست
طوفان آفت اين مي نابي که من خورم
سنگ است خسرو، ار نه کجا طاقت آورد؟
از شعله هاي دل تف و تابي که من خورم