ميزني تو غمزه، من جان مي کنم
وز دل مجروح پيکان مي کنم
چون نمي يارم که بوسم پاي تو
پشت دست خود به دندان مي کنم
مي رود جان رخصت نظاره ده
ما که خوش اين مي کنم آن مي کنم
عاشق سيمم که چون کاوش زنم
گوي آن چاه زنخدان مي کنم
پرسيم «کاندر چه کاري، خسروا!»
اينک از دوري تو جان مي کنم