اي خوش آن دم که سخنهاي تو در گوش کنم
چاشني کرده از آن لب به سخن گوش کنم
مست آيي تو و پس گويي «از هوش مرو»
باش باري بزيم وانگه سخن گوش کنم
مي خلي روز و شب اندر دل آزرده من
به چه مشغول شوم کز تو فراموش کنم؟
وه که از دود جگر اين تن چون کاه بسوخت
تا کي اين آتش افروخته خس پوش کنم!
اي خردمند، در اين گوشه سخنهاي کسي ست
کي توانم که سخنهاي تو در گوش کنم؟
کيست خسرو که عنان گير تو گردد به وصال؟
ليکن ار حکم کني غاشيه بر دوش کنم