آن مرغ که بود زيرکش نام
افتاده به هر دو پاي در دام
در دام بلا فتاد ز آغاز
تا خود به کجا رسد سرانجام!
آيا تو کجا و ما کجاييم
دردا که به هرزه رفت ايام
ترسم که به جور تو برآيد
ناگاه به شهر فتنه عام
خرم دل آن که با نگاري
در گوشه خلوتي کشد جام
رخسار تو زير زلف مشکين
صبح است مقيم بر در شام
چون کام دل از تو بر نيايد
صبر از تو همي کنم به ناکام
نوميد مشو، دلا، چه داني
باشد که بيايي، خسروا، کام