از دست غمت به ناله ماييم
در خون جگر چو لاله ماييم
خورشيد تو در کلاله پنهانست
در سايه آن کلاله ماييم
با خاک يکي شده به کويت
چون مرده دير ساله ماييم
يک سينه ز خون دل لبالب
از دست تو چون پياله ماييم
از قطره اشک و از دم سرد
يک دامن پر ز ژاله ماييم
چون هيزم تر به روي آتش
در گريه و سوز و ناله ماييم
از محنت اگر نواله بخشند
برياني آن نواله ماييم
مي کن غم خود به ما حواله
چون در خور آن حواله ماييم