لبالب کن قدح ساقي که مستم
به مي ده جملگي اسباب هستم
مرا کن سرخ رو از جرعه خويش
چه ميراني که پيشت خاک بستم؟
اگر اصحاب عشرت مي پرستند
بيا ساقي که من ساقي پرستم
مرا گويند، در مستي چه ديدي؟
که مي گويي دل اندر باده بستم
تعالي الله، ازين بهتر چه باشد؟
که از ننگ وجود خود برستم
حد مستي من، اي تيغ، زن، زانک
نه من از مي، ز روي خوب مستم
مرا گويي که از کي باز مستي؟
از آن روزي که با خسرو نشستم