دي مي گذشت و سوي او دلها روان از هر طرف
صد عاشق گم کرده دل سويش روان از هر طرف
گلگون نازش زير زين، غمزه بلايي در کمين
مي مرد ازان پيکان کين، پير و جوان از هر طرف
ژوليده زلف فتنه خو، مخمور چشم کينه جو
موها پريشان کرده او، خونها چکان از هر طرف
جانها و دلها چون خسي در راهش آب هر کسي
مي رفت جان و دل بسي گيسوکشان از هر طرف
دلهاي پر خون جگر گرد کمرگه سر به سر
چون لعل و ياقوت و گهر گرد ميان از هر طرف
زنجير دل ها موي او، دلال سرها خوي او
در چار سوي روي او بازار جان از هر طرف
در کنج غم افتاده من، بر ياد سرو خويشتن
زانم چه کايد در چمن سرو روان از هر طرف
کعبه که يارش مي رود لبيک جان مي بشنود
گر چه به پابوسش رود صد کاروان از هر طرف
چون بي تو دل ناسايدم، گر تيغ سر بر نايدم
چه باک از آنم کايدم زخم زبان از هر طرف
يک روز ميرد چاکرت پيش درت دور از برت
فرياد خيزد بر درت «مسکين فلان!» از هر طرف
زين پس که از خوي بدت آهنگ بيرون باشدت
ترسم که چون خسرو بسي گيرد عنان از هر طرف