شماره ٣٦٢: زلف تو هر موي و بادي در سرش

زلف تو هر موي و بادي در سرش
لعل تو هر گنج و خوبي بر درش
هست رويت شعله آتش، ولي
شسته اند از هفت آب کوثرش
من نگردم گرد آن چشمه، ولي
باد پيچيده ست بر نيلوفرش
خانه اي کانجا تويي پرده مبند
کافتاب اندر نيايد از درش
چشم من در سبزه خط تو يافت
چشمه اي کز خضر جست اسکندرش
ز آب ميرد آتش و روشن تر است
آتشين رويي که خوي دارد برش
آن ز ره کز زلف در بر کرده اي
آه خسرو بس بود پيکان گرش