اي ز تو کارسازي همه کس
همه را هم تو کارسازي و بس
هست عرفان تو به عقل چنانک
کوه سنجد کسي به پر مگس
از من ادراک تو بدان ماند
کابلهي کرده باد را به قفس
در صفات کمال هستي تو
عقل مست است و ناطقه اخرس
پيش حکم تو هست هجده هزار
روز طوفان و باد پاره خس
مردم از تو بزرگ معني شد
ني به صورت بسان فيل و فرس
که به يادت نفس زنند به صدق
آسمان بر پرد ز باد نفس
زير پاي گليم پوشانت
پايمال است مفرش اطلس
کي رسم در تو من که در پيشت
سد آهن شد از هوا و هوس
سوخته باد خسرو از شوقت
راست چون ديو از شهاب قبس