گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد
سرهاي سران بر در دروازه ندارد
بي منت پيرايه چناني تو به خوبي
کت هيچ غم غاليه و غازه ندارد
بر باد هوا شد ورق صبر من، آري
دل دفتر کهنه ست که شيرازه ندارد
از آه جگر تاب سيه روي بمانم
گر گريه من روي مرا تازه ندارد
گفتي که چگونه ست غمم در حق خسرو
جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد