کسي که ديدن آن چشم خوابناک رود
عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود
زمين به ياد لبت بوسه مي زنم، ليکن
چگونه آرزوي انگبين به خاک رود
چنين که روي تو گلبرگ نازک است، مباد
که سويت از دل من آه سوزناک رود
به عشق دعوي آتش پرستيش نرسد
برهمني که در آتش چو ترسناک رود
فرو خورد که برون ندهد اهل دل آهي
که گر برون فگند، شعله بر سماک رود
فداي غمزه زني باد جان که جانب او
درست آيد و دلهاي چاک چاک رود
گناه خسرو، اگر دوستيست، غمزه مزن
که از جهان چو شهيدان عشق پاک رود