کسي که ديدن آن ترک باده نوش رود
به پاي آيد و چون بيندش به دوش رود
تبارک الله ازان رو که بهره خواهد برد
چو هم ز ديدن او آدمي ز هوش رود
گر آن حريف رود سوي قبله، صوفي را
گليم زهد به دکان مي فروش رود
ز بس که بيهشم از وي چو چشم پاک کنم
به سوي چشم برم دست و سوي گوش رود
خراش سينه همسايه شد خروش دلم
کسي مباد که در گوشش اين خروش رود
صلاي عيش همي آيدم ز ياران، ليک
دلم نماند که سوي نشاط و نوش رود
طريق سرو قباپوش ديد تا خسرو
دلش نخواست که بر سرو سبزپوش رود