ترکي که جست و جوي دل من جز او نبود
او را دلي نبود که در جست و جو نبود
دامن کشيد از من خاکي بسان گل
گويي کش از بهار وفا هيچ بو نبود
شمشير مهر زد به من بي دل و بريد
شمشير نيک بود، بريدن نکو نبود
بفريفت مر مرا به سخنهاي دلفريب
ورنه دل مرا سر هر گفت و گو نبود
در حيرتم که يارب، از او بود اين کرم
با خود به جاي او دگري بود، او نبود
با او نبود آنک چنانها همي نمود
با آنک مي نمود چنانها جز او نبود
خسرو بساز با شب تنهائي فراق
گر گويمت که شمع کجا رفت، کاو نبود