اي اهل دل نخست ز جان ترک جان کنيد
وانگه نظاره در رخ آن دلستان کنيد
سويش همي کنيد به بازي نظر، خطاست
مانا بران شويد که بازي به جان کنيد
از سرمه روسيه چه شويد، اي دو چشم من
از خاک پاش دامن همت گران کنيد
ياران کشيد برسر من خنجر ستم
وز بهر گشت شهر سرم بر سنان کنيد
در من زنيد آتش و خاکستر مرا
بر سيل چشم خويش به سويش روان کنيد
من ارچه خاک بوس درش مي کنم هوس
اي خلق، خاک خواريم اندر دهان کنيد
تا کشتي مراد من اندر عدم شود
بر وي ز پرده دل من بادبان کنيد
خسرو ز درد دل چو حبش شد براي دوست
پيشانيش به داغ غلامي نشان کنيد