ياران که بوده اند ندانم کجا شدند؟
يارب، چه روز بود که از ما جدا شدند؟
گر نوبهار آيد و پرسد ز دوستان
گو، اي صبا، که آن همه گلها گيا شدند
اي گل، چو آمدي ز زمين گو چگونه اند؟
آن رويها که در ته گرد فنا شدند
آن سروران که تاج سر خلق بوده اند
اکنون نظاره کن که همه خاک پا شدند
دنياست خونبهاي بسي خلق، وين زمان
بسيار کس که بر سر اين خونبها شدند
خورشيد بوده اند که رفتند زير خاک
آن ذره ها که چون همه اندر هوا شدند
آنها که سيمياي جهان شان فريب داد
بگذاشتند کنج و پي کيميا شدند
بازيچه ايست طفل فريب اين متاع دهر
بي عقل مردمان که بدين مبتلا شدند
کس را چه شد که نقد مرادي نمي رسد
مانا که خازنان فلک بينوا شدند
خسرو، گريز کن که وفا نيست در جهان
زاهل جهان که همچو جهان بي وفا شدند