عشاق دل غمزده را شاد نخواهند
خوبان تن ويران شده آباد نخواهند
آنان که به سر رشته زلفي برسيدند
گردن ز چنان سلسله آزاد نخواهند
قومي که حق صحبت مجبوب شناسند
در جور بميرند و ز کس داد نخواهند
گويند «چرا سوي گل و مل نگراني »؟
اين بي غمي است از من ناشاد نخواهند
در دام تو مرديم، و به روي تو نگفتيم
کازادي گنجشک ز صياد نخواهند
از باد همين بوي تو آيد که برد جان
آن گل که چو رويت بود از باد نخواهند
خسرو، ز دل خويش مجو حرف سلامت
کاين قصه شيرينست ز فرهاد نخواهند