شماره ٢٢٣: خوش آن شبي که سرم زير پاي يار بماند

خوش آن شبي که سرم زير پاي يار بماند
دو ديده در ره آن سرو گلعذار بماند
شرابها که کشيدم به روي ساقي خويش
برفت از سر و درد سر و خمار بماند
چراش سير نديدم که زود گشتم مست
مرا درون دل اين داغ يادگار بماند
گر آب خضر خورم درد سر دهد که مرا
به کام لذت مهمان خوش گوار بماند
گذشت آن شب و آن عيش و آن نشاط، وليک
به يادگار درين سينه فگار بماند
چگونه بر کنم آخر که خاک بر سر من
سري که در ره جولان آن سوار بماند
به ياد پات يکي بوسه يادگار دهم
که جان همي رود و دست و پا ز کار بماند
حديث اهل نصيحت نگنجدم در دل
که در درونه سخنهاي آن نگار بماند
کنون چنان که همي بايدت بکش، اي دوست
که عقل و صبر مرا دست اختيار بماند
مرا ز بخت دلي بود پيش ازين نالان
برفت آن دل و اين ناله هاي زار بماند
غمم بکشت به زاري و هم خوشم، باري
که اين فسانه خسرو به گوش يار بماند