به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد
بسا دلهاي مسکينان کزان زلف دو تاه افتد
گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بويت
وليکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد
تو مي رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو
چه غم دارد ازان شاهد که زاهد در گناه افتد؟
ز چشمت کاروان صبر من تاراج کافر شد
مسلمانان، کسي ديده ست کاندر شهر راه افتد؟
تو جولان مي زني و طالبان چون گرد دنبالت
مبادا کان عنان در دست مست او مخواه افتد
سرم خاک ره سروي که چون بينند بالايش
کلاه افتد ز سر بر خاک و سر پيش کلاه افتد
هوس دارد که در پايت سراندازي کند خسرو
وليکن کسي گدا را راه پيش پادشاه افتد؟