ز من بشنو، اي دل که خوبان چه چيزند؟
عزيزان قومند و قومي عزيزند
به لعل چو آتش جهاني بسوزند
به تيغ مژه خلق را خون بريزند
کمان ابروانند با تير غمزه
به خون ريختن همچو شمشير تيزند
بجز دور چشمانش خود کس نديده ست
که مستان به هشيار مردم ستيزند
به چشم آهوانند و مردم به صورت
از آن همچو آهو ز مردم گريزند
نشستن بديشان کجا مي توانند؟
کسان کز سر دين و دنيا نخيزند
نيابند يک ذره بي مهر ايشان
اگر خاک خسرو پس از مرگ بيزند