دل ز روي تو دور نتوان کرد
با رخت ياد حور نتوان کرد
جور تو در رخ تو نتوان گفت
گله اندر حضور نتوان کرد
چشم بد دور از چنان رويي
که از او چشم دور نتوان کرد
همچنان ساده خوشتر است لبت
کان شکر را به زور نتوان کرد
به زباني که يابم از چو تويي
خويش را در غرور نتوان کرد
گه بگريم، گهي غزل خوانم
دل بدين ها صبور نتوان کرد
بخت بايد نه زيرکي که به جهد
ماتم خويش سور نتوان کرد
سوخت چون شمع جانم وزين شمع
کار خسرو به نور نتوان کرد