خم زلفت که مشک چين آمد
با گل و لاله همنشين آمد
لب لعل تو کان پر از گهر است
خاتم حسن را نگين آمد
کوه را سايه دار نتوان کرد
جز دو زلفت که بر سرين آمد
گرچه گل ناز مي کند بر شاخ
نه چو روي تو نازنين آمد
اي که پيکان تيز غمزه تو
تشنه خون حور عين آمد
صورت اين کن که چين ابرويت
صورت حسن را چو چين آمد
بگزيدم لبت که خون آيد
خون برون نامد، انگبين آمد
از شب زلف تو برست دلم
گشت روشن که خسرو اين آمد