شيوه کان ترک ماهرو داند
قتل ياران مهرجو داند
گر دلم خون کند، وگر سوزد
من کيم، زان اوست، او داند
گل چه داند که درد بلبل چيست؟
او همين کار رنگ و بو داند
شاهد مست گاه سنگ انداز
سر درويش را سبو داند
هر که در عشق ديده را تر کرد
آب روي خود آب جو داند
چند گويي دلت که دزديده ست؟
بنده چشم ترا نکو داند
بي زبان شد ز ديدنت خسرو
کاو همه کار گفتگو داند