لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد
جان بدينسان که مي برد لب تو
هيچ کس از لب تو جان نبرد
نرود مه بر اوج در شب تار
تا ز زلف تو نردبان نبرد
پيش ازين بر خودم يقيني بود
که دلم هيچ دلستان نبرد
تو ببردي همه يقين دلم
بر طريقي که کس گمان نبرد
چشم پر خون کشم به پيش تو، ليک
کس جگر پيش ميهمان نبرد
بر دو چشمم روان بود کشتي
کاين همه عمر بر کران نبرد
برد از ضعف هر طرف بادم
هرگزم بر تو ناگهان نبرد
خسرو افتاد بر در تو چو خاک
باد را گو کز آستان نبود