عشق تو هرگزم ز سر نرود
وز دل اين آرزو به در نرود
گر برآيد ز دوريت صد سال
هم خيال تو از نظر نرود
کمترک خفت و خيز، تا خورشيد
پيش بالاي بام بر نرود
صبر من رفت، تا عدم برسيد
گر بيايي تو پيشتر نرود
بوسه اي ده که تشنگي شراب
هرگز از شربت دگر نرود
آنکه او را لب تو بدخو کرد
آرزوي وي از شکر نرود
چه کنم در دلت نمي گنجم؟
زانکه در سنگ موي در نرود
گر سر از عشق مي رود، گو رو
ليک بايد که درد سر نرود
خسروا، جان به شوق بخش که مرد
اندرين راه پر خطر نرود