دل که نز عشق پاره پاره بود
دل نگويم که سنگ خاره بود
پيرمردي که از جفاي جوان
خون نخورده ست شيرخواره بود
اي که مه با کمال خوبي خويش
پيش روي تو پيشکاره بود
هر که يکبار ديد روي ترا
تا زند در غم دوباره بود
گر ز کافر بود هزار سوار
چشم تو مير آن هزاره بود
چون لبت را به گاز پاره کنم
لب نباشد نبات پاره بود
نيست يک چاره وصل را، وانگاه
مي زيم من هزار چاره بود
خاک پاي تو مي کشم در چشم
مگر اين اشک را کناره بود
هر شبي خسرو است و بيداري
مونسش گر بود، ستاره بود