خطاب طلعت تو نامه زمين کردند
فرشتگان همه بر رويت آفرين کردند
به زير هر خم مويي براي کشتن خلق
هزار فتنه چو دزدان شب کمين کردند
از انگهي که برآمد خط تو گرد عذار
بسا کسان که چو خط خانه کاغذين کردند
به ناتواني چشم تو خواست قرباني
خوشم که طره و زلفت مرا گزين کردند
بتان که دست نمودند خلق را در خون
به عهد تو همه دست اندر آستين کردند
ز خاک مهرگيا رست، خود کجا به درت؟
کسان ز دانه دل تخم در زمين کردند
اگر فرشته شود بسته چون مگس نه عجب
ازان لبي که چو جلاب انگبين کردند
ز من سؤالي کني، گر چه مست و مدهوشي
ز چشمهات که تاراج عقل و دين کردند
زنند طعنه که رسوا چرا شدي، خسرو؟
مرا قضا و قدر، چون کنم، چنين کردند