اگر ز پيش براني مرا که بر خواند
وگر مراد نبخشي که از تو بستاند؟
به دست تست دلم حال او تو مي داني
که حال آتش سوزنده شمع مي داند
برفت آنکه بلاي دل است و افت جان
مگر خداي تعالي بلا بگرداند
چه اوفتاد که آن سرو راستين برخاست؟
خير بريد به دهقان که سرو بنشاند
چراغ مجلس روحانيان فرو ميرد
گر او به جلوه شبي آستين برافشاند
تحيتي که فرستاده شد بدان حضرت
گر اين مقوله نخواند، درو فرو ماند
سرشک ديده خسرو چنين که مي بينم
اگر به کوه رسد، کوه را بغلتاند