خطي که بر سمن آن گلعذار بنويسد
بنفشه نسخه آن بر بهار بنويسد
نسيم باد صبا شرح آن خط ريحان
به مشک بر ورق لاله زار بنويسد
بسا رساله که در آب چشم ما دريا
به ديده بر گهر آبدار بنويسد
به روزگار تواند اسير درد و فراق
که شمه اي ز غم روزگار بنويسد
به ياد لعل تو هر لحظه چشم من فصلي
بدين دو لعل جواهر نگار بنويسد
سواد خط تو ياقوت اگر دهد دستش
بر آفتاب به خط غبار بنويسد
حديث خون دلم اين خليفه چشمم
ازان به گرد لب جويبار بنويسد
فلک چو قصه منصور بشنود، خسرو
به خون سوخته بر پاي دار بنويسد