بهار بي رخ گلرنگ تو، چه کار آيد؟
مرا يک آمدنت به که ده بهار آيد
اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پياده که او بر صبا سوار آيد
خيال روي تو از ديده مي رود بيرون
اگرنه از مژه پايش به نوک خار آيد
مرا چو موي سرت ساخت چشم جادويت
که موي سر ز پي جادويي به کار آيد
هزار کشته به فتراک گيسو آويزان
همي رود چو سواري که از شکار آيد
غم تو بار گران است، ليک چون از تست
دلم گران نشود، گر هزار بار آيد
تويي مراد دل و کي بود ز آمدنت
مراد خسرو بيچاره در کنار آيد؟