دل مرا چو ز روي تو ياد مي آيد
هزار شادي در دل زياد مي آيد
تو پاي خويش فراموش کرده اي از حسن
کجات از من سرگشته ياد مي آيد
غم تو در دلم آتش نهاد و از لعلت
صد آتش دگر اندر نهاد مي آيد
سواد چين شده زلفين تو که هر سحرم
نسيم مشک افشان زان سواد مي آيد
مراد سينه خسرو تويي و روي ترا
هر آن صفت که کنم بر مراد مي آيد