آن رهروان که گام به صدق و صفا زنند
دل را سراي پرده برون زين سرا بزنند
مردان راه زان قدم صدق يافتند
تا هر دو کون را لگدي بر قفا زنند
جان کندن است اين زدن دست و پا به حرص
آري به گاه کندن جان دست و پا زنند
بسيار بهترند ز پيران زرپرست
حيله گران که دست به ورد و دعا زنند
وقتي به زرق، اگر به دعا خورده مي دهيم
شايد، اگر ز خاک سياهش دوا زنند
سحر و فسونست از پي تسخير مير و شاه
حقا که واجب است که بر روي ما زنند
آنان که عقل شان نکند حرص را سزا
بهر چه پاي مورچه بر اژدها زنند؟
خسرو خوش آن کسان که فروزند شمع عيش
و آتش درين فريبگه پر بلا زنند