لعل شکروشت که به جلاب شسته اند
گويي پياله را به مي ناب شسته اند
در چشم ما ز خون جگر خواب بسته شد
زان رو که وقت خاستن از خواب شسته اند
هر گه که خوي همي کند آن عارض چو ماه
خورشيد گوييا که به هفت آب شسته اند
بشکسته اند توبه به عهد تو آن کسان
کز آب ديده منبر و محراب شسته اند
دست از تو مي نشويم و از غم تمام خلق
دست از من شکسته بي تاب شسته اند
از تشنگي بسوختم، اي ديده، شربتي
آخر از آن دو لب که به جلاب شسته اند
خسرو، کسان که غمزه زنان را دهند پند
از خون ميش دشنه قصاب شسته اند