چندان که يار ما را در حسن ناز باشد
ما را هزار چندان با او نياز باشد
عمري به سوي زلفش سرگشته چون نسيمم
بيماروار حيران، تا کي جواز باشد؟
در يک نظر فريبد محراب ابروي او
صد ساله زاهدي را کو در نماز باشد
از هر مقام کافتد عشاق بينوا را
آهنگ کوي جانان عزم حجاز باشد
آنجا که حسن خوبان جلوه دهند، عاشق
جز روي تو نبيند، گر چشم باز باشد
تر شد مرا ز هجرت از خون ديده دامن
چون شمع نيم سوزي کاندر گداز باشد
جز خون دل که آيد هر دم به چشم خسرو
يک دوست در نيايد، گر اهل راز باشد