اي لاله اي چراغ کهستان و باغ و راغ
در من نگر که مي دهم از زندگي سراغ
ما رنگ شوخ و بوي پريشيده نيستيم
مائيم آنچه مي رود اندر دل و دماغ
مستي رباده مي رسد و از اياغ نيست
هر چند باده را نتوان خورد بي اياغ
داغي بسينه سوز که اندر شب وجود
خود را شناختن نتوان جز باين چراغ
اي موج شعله سينه بباد صبا گشاي
شبنم مجو که مي دهد از سوختن فراغ