لاله ي صحرايم از طرف خيابانم بريد
در هواي دشت و کهسار و بيابانم بريد
روبهي آموختم از خويش دور افتاده ام
چاره پردازان به آغوش نيستانم بريد
در ميان سينه حرفي داشتم گم کرده ام
گر چه پيرم پيش ملاي دبستانم بريد
ساز خاموشم نواي ديگري دارم هنوز
آنکه بازم پرده گرداند پي آنم بريد
در شب من آفتاب آن کهن داغي بس است
اين چراغ زير فانوس از شبستانم بريد
من که رمز شهرياري با غلامان گفته ام
بنده ي تقصير دارم پيش سلطانم بريد