فرشته گر چه برون از طلسم افلاک است
نگاه او بتماشاي اين کف خاک است
گمان مبر که بيک شيوه عشق مي بازند
قبا بدوش گل و لاله بي جنون چاک است
حديث شوق ادا مي توان بخلوت دوست
بناله ئي که ز آلايش نفس پاک است
توان گرفت ز چشم ستاره مردم را
خرد بدست تو شاهين تند و چالاک است
گشاي چهره که آنکس که لن تراني گفت
هنوز منتظر جلوه ي کف خاک است
درين چمن که سرود است و اين نواز کجاست؟
که غنچه سر بگريبان و گل عرقناک است