غلام زنده دلانم که عاشق سره اند
نه خانقاه نشينان که دل بکس ندهند
بآن دلي که برنگ آشنا و بيرنگ است
عيار مسجد و ميخانه و صنم کده اند
نگاه از مه و پروين بلندتر دارند
که آشيان بگريبان کهکشان نه نهند
برون ز انجمني در ميان انجمني
بخلوت اندولي آنچنان که با همه اند
بچشم کم منگر عاشقان صادق را
که اين شکسته بهايان متاع قافله اند
به بندگان خط آزادگي رقم کردند
چنانکه شيخ و برهمن شبان بي رمه اند
پياله گير که مي را حلال ميگويند
حديث اگر چه غريب است راويان ثقه اند