درون لاله گذر چون صبا تواني کرد
بيک نفس گره غنچه وا تواني کرد
حيات چيست جهان را اسير جان کردن
تو خود اسير کجا تواني کرد؟!
مقدر است که مسجود مهر و مه باشي
ولي هنوز نداني چها تواني کرد
اگر ز ميکده ي من پياله ئي گيري
ز مشت خاک جهاني بپا تواني کرد
چسان بسينه چراغي فروختي اقبال
بخويش آنچه تواني بما تواني کرد