برخيز که آدم را هنگام نمود آمد
اين مشت غباري را انجم بسجود آمد
آن راز که پوشيده در سينه ي هستي بود
از شوخي آب و گل در گفت و شنود آمد
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند
کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند
چه جلوه هاست که ديدند در کف خاکي
قفا بجانت افلاک سوي ما نگرند