شماره ٤٩: فرصت کشمکش مده اين دل بي قرار را

فرصت کشمکش مده اين دل بي قرار را
يک دو شکن زياده کن گيسوي تابدار را
از تو درون سينه ام برق تجلئي که من
با مه و مهر داده ام تخلي انتظار را
ذوق حضور در جهان رسم صنم گري نهاد
عشق فريب مي دهد جان اميدوار را
تا بفراغ خاطري نغمه ي تازه ئي زنم
باز به مرغزار ده طاير مرغزار را
طبع بلند داده ئي بند ز پاي من گشاي
تا به پلاس تو دهم خلعت شهريار را
تيشه اگر بسنگ زد اين چه مقام گفتگوست
عشق بدوش مي کشد اين همه کوهسار را