شب من سحر نمودي که به طلعت آفتابي
تو بطلعت آفتابي سزد اين که بي حجابي
تو بدرد من رسيدي بضميرم آرميدي
ز نگاه من رميدي به چنين گران رکابي
تو عيار کم عياران تو قرار بي قراران
تو دواي دل فکاران مگر اين که دير يابي
غم عشق و لذت او اثر دو گونه دارد
گه سوز و دردمندي گه مستي و خرابي
ز حکايت دل من تو بگو که خوب داني
دل من کجا که او را بکنار من نيابي
بجلال تو که در دل دگر آرزو ندارم
بجز اين دعا که بخشي به کبوتران عقابي