زمستان را سر آمد روزگاران
نواها زنده شد در شاخساران
گلان را رنگ و نم بخشد هواها
که مي آيد ز طرف جويباران
چراغ لاله اندر دشت و صحرا
شود روشن تر از باد بهاران
دلم افسرده تر در صحبت گل
گريزد اين غزال از مرغزاران
دمي آسوده با درد و غم خويش
دمي نالان چو جوي کوهساران
ز بيم اين که ذوقش کم نگردد
نگويم حال دل با رازداران