سوز و گداز زندگي لذت جستجوي تو
راه چو مار مي گزد گر نروم بسوي تو
سينه گشاده جبرئيل از بر عاشقان گذشت
تا شرري باو فتد آتش آرزوي تو
هم بهواي جلوه ئي پاره کنم حجاب را
هم بنگاه نارسا پرده کشم بروي تو
من بتلاش تو روم يا بتلاش خود روم
عقل و دل و نظر همه گم شدگان کوي تو
از چمن تو رسته ام قطره ي شبنمي به بخش
خاطر غنچه وا شود کم نشود ز جوي تو