اما مذهب اصحابنا آنکه: اين سيرت اسوء سير است و عدالت مستلزم خلل بسيار و آن را به دلايل واضح روشن گردانيده اند، و مي گويند: بناي کار سلطنت و فرماندهي و کدخدايي بر سياست است، تا از کسي نترسند فرمان آنکس نبرند، و همه يکسان باشند و بناي کارها خلل پذيرد، و نظام امور گسسته شود. آنکس که حاشا عدل ورزد و کسي را نزند و نکشد و مصادره نکند و خود را مست نسازد و بر زير دستان اظهار عربده و غضب نکند، مردم از او نترسند و رعيت فرمان ملوک نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشوند، و مصالح بلاد و عباد متلاشي گردد؛ و از بهر اين معني گفته اند:
مي فرمايند العداله تورث الفلاکه. خود کدام دليل واضح تر از اينکه پادشاهان عجم چون ضحاک تازي و يزدجرد بزه کار، که اکنون صدر جهنم بديشان مشرف است، و ديگر متاخران که از عقب رسيدند، تا ظلم مي کردند دولت ايشان در ترقي بود و ملک معمور.
چون زمان به کسري انوشروان رسيد، او از رکاکت راي و تدبير وزراي ناقص عقل شيوه عدل اختيار کرد، در اندک زماني کنگره هاي ايوانش بيفتاد، و آتشکده ها که معبد ايشان بود به يک بار بمرد، و اثرشان از روي زمين محو شد. اميرالمومنين مشيد قواعد دين عمربن خطاب- رضي الله عنه- که به عدل موصوف بود خشت مي زد، و نان جو مي خورد؛ و گويند خرقه اش هفده من بود، معاويه به برکت ظلم ملک از دست امام علي- کرم الله وجهه- بدر برد. بخت النصر تا دوازده هزار پيغمبر را در بيت المقدس بي گناه نکشت، و چند هزار پيغمبر را اسير نکرد و ستورباني نفرمود، دولت او عروج نکرد و در دو جهان سرافراز نشد. چنگيزخان که امروز به کوري اعدا در درک اشفل مقتدا و پيشواي مغولان اولين و آخرين است تا هزاران هزار بي گناه را به تيغ بي دريغ از پاي در نياورد، پادشاهي روي زمين بر او مقرر نگشت.
حکايت. در تواريخ مغول وارد است که هولاکوخان را چون بغداد مسخر شد جمعي را که از شمشير باز مانده بود بفرمود تا حاضر کردند، حال هر قومي را باز پرسيد چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت: از محترفه ناگزير است. ايشان را رخصت داد تا بر سر کار رفتند؛ تجار را مايه فرمود دادن تا از بهر او بازرگاني کنند؛ جهودان را فرمود که قومي مظلومند به جزيه از ايشان قانع شد؛ مخنثان را به حرم هاي خود فرستاد، قضاه و مشايخ و صوفيان و حاجيان و و اعظان و معرفان و گدايان و قلندران و کشتي گيران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود:«اينان در آفرينش زيادت اند و نعمت خداي به زيان مي برند»؛ حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند، و روي زمين را از خبث ايشان پاک کرد. لاجزم قرب نود سال پادشاهي در خاندان او قرار گرفت، و هر روز دولت ايشان در تزايد بود. ابوسعيد بيچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانيد، در اندک مدتي دولتش سپري شد و خاندان هولاکوخان و مساعي او در سر نيت ابوسعيد رفت. آري: